... و جعلنا لهم لسان صدق علیّا

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۶۳ مطلب با موضوع «دست نوشته ها» ثبت شده است

بازگشت محبت

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۱۶ ب.ظ


در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.


معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل."

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درم
ان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زود
ى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.


خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام..

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد!


ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید...
 «مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۶
lesane sedq

کرم حلزون

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۴ ق.ظ

خاطره قبلی رو تعریف کردم دلم نیومد از این یکی بگذرم.

یه روز رو دست پسر سه ساله فامیل نزدیک! کرم نرم کننده زدم.

بلافاصله برگشت بهم گفت:« کرم حلزونه؟ از وقتیکه از این کرم استفاده می کنم پوستم خیلی نرم شده.»

اینم تاثیر تبلیغات!!!!!!!!!!!

اینم تاثیر حلزون !!!!!!!!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۴
lesane sedq

همرنگ جماعت

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ

جای شما خالی! شب قدر بیست و یکم، مسجد محل بودیم ، همراه پسر هفت ساله فامیل نزدیک! موقع قرآن سر گذاشتن پرسید: همه دارن گریه می کنن؟

گفتم : آره.

گفت: یه دستمال بهم بده.

ما هم یه دستمال بهش دادیم. یه دفعه دیدم دستش گذاشته رو صورتش و با صدا شروع کرد مثلا گریه کردن ، اوه اوه، اوه... و بعد با دستمال می کشید رو صورتش.

با اینکه صورتم خیس اشک بود ولی از این کارش خنده ام گرفت و تا آخر مراسم اون شب تا یاد این کارش می افتادم ناخوداگاه خنده ام می گرفت. گفتم خداکنه همیشه تو این جور کارا بخوای همرنگ جماعت بشی!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۳
lesane sedq

قد شتر!!!!!!!!

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۱ ق.ظ

این چند شب احیا، حاج آقای مسجد ما خیلی تاکید داشتند روی مظالم یا حق الناس. همون حرفایی که همه ما خوب میدونیم و خیلی شنیدیم که خدا این شبا ازمون میگذره، دعامون مستجاب میکنه، توبه مون رو قبول میکنه و ... ولی به یه شرط . اونم اینکه حق الناسی به گردنمون نباشه و حق کسی رو ضایع نکرده باشیم.

نکته جالب، روایتی بود که ایشون بیان کردن. اونم در وصف رعایت حقوق حیوانات ، چه رسد به انسان ها.

ما که واسه اولین بار بود می شنیدیم  شاید خوندنش برای شما خالی از لطف نباشه.

(نقل به مضمون): « روزی پیامبر صلوات الله علیه و اله از راهی میگذشتند شتری را میبینند که بر پشتش باری نهاده شده و صاحبش مدتی آنرا معطل گذاشته بود.

پیامبر به حاضران میگویند به صاحب شتر بگویید خود را  آماده کند برای روزی که باید جواب معطل کردن این حیوان را بدهد.»

اینجا بود که داغ دل ما تازه شد و در دل گفتیم: ای کاش بعضیا خصوصا تو این ادارات و مراکز..... (فعلا نام نمیبریم و از رسانه ای کردن این مراکز بــــــــــــوق خودداری بعمل می آوریم) قد شتر برای مخاطبین و مراجعینشون حساب باز میکردن .(بلا نسبت شما)، خب چی بگم دلم خیلی گرفته ازشون، خیلییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۱
lesane sedq

دروازه های رحمت

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ

اگر همه درهای این دنیای جهنمی راکه هیچ،

اگر هشت در بهشت را هم به رویم ببندی

باز دلخوشم به دروازه های رحمتت

که به رویم خواهی گشــود.

خــــــــــــــــــــــــــــــدا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۷
lesane sedq

زمزمه

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ق.ظ

زمزمه این روزهای من :

 

شکم خالی شد

اما هنوز دل پر است از غیر تــــــــــــو

نکند نسخه رمضانت هم جواب ندهد مرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۷
lesane sedq

حقیقت انتظار

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۰ ق.ظ

مقاله ای خوندم در نشریه معارف - ش94 ، راجع به ویژگی های عقیدتی شیعیان از منظر آیت الله جوادی آملی ، که قسمتی از این مقاله اشاره داره به مساله انتظار در مکتب شیعه . فکر میکنم برای علاقمندان به معارف مهدوی این مطلب جالب و خوندنی باشه.قسمتی از اون رو درج میکنم:

 

انتظار پیروان اهل بیت عصمت و طهارت(ع)با انتظار دیگران تفاوتی عمیق دارد؛ چرا که فرقه ناجیه در انتظار طلوع شمس موجود مستور است و دیگران منتظر ستاره معدوم. به اعتقاد راسخ ما، مهدی موعود، موجود است، امّا در پندار دیگران، فقط موعود است نه موجود. تفاوت معنای انتظار در دو گروه مزبور، همان فاصله عمیق میان موجود و معدوم است که نمی‏توان مرز آن را تحدید کرد؛ زیرا یکی دل به نقش ماه خوش داشته و دیگری به نظاره آن، چشم از آسمان پر کرده است و ماه را در سپهر یافته و به انتظار اوج، فرازمندانه عروج می‏کند:

 

دلا خود را در آیینه، تو کژ بینی هر آیینه

تو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اول

یکی می‏رفت در چاهی، چو در چَه دید او ماهی

مه از گردون ندا کردش من این سویم، تو لاتعجل

مَجو مه را درین پستی که نبود در عدم هستی

نروید نیشکر هرگز، چو کارد آدمی حنظل

 

در تبیین معنای حقیقی انتظار، روایات متعددی نقل شده است؛ از آن جمله روایتی است که ابوبصیر از حضرت امام صادق(ع) چنین نقل می‏کند: «لیُعدَنّ اَحَدُکم لخروج القائم و لو سهماً...». براین‌اساس کسی که بخواهد به واقع منتظر وجود مبارک آن حضرت باشد، باید خویشتن را مهیا سازد؛ گرچه با آماده کردن یک تیر باشد. تأمل در این روایت شریف می‏فهماند که انسان تا مرد میدان جهاد و مبارزه نشود، نمی‏تواند خویشتن را در زمره منتظران راستین آن حضرت بداند و این، همان معنای بلندی است که در ادعیه نورانی شبهای ماه مبارک رمضان به آن اشاره شده است: «وقتلاً فی سبیلک مع ولیّک فوفّق لنا.»

کسی که خویش را خواهان ظهور حضرت ولی‏عصر(عج) می‏داند و امید اصلاح امور را از آن حضرت دارد، امّا خود اهل جهاد نیست، سخن به گزاف گفته و در حقیقت، نه منتظر، که منزوی از ایشان است؛ زیرا در انتظار گشایش رایگان دشواری‌ها به دست امام عصر(عج) است و می‏خواهد در این مسیر دچار هیچ رنجی و متحمّل هیچ هزینه‏ای نگردد؛ در حالی که انتظار حقیقی ظهور آن حضرت به معنای آماده ‏سازی عِدّه و عُدّه در تمامی زمینه‏ها، از جمله مسائل نظامی و جهاد در راه خداست؛ پس کسانی توان یاری آن حضرت را خواهند داشت که کارآزموده این میدان باشند. در عرصه جهاد علمی، مسلح شدن به سلاح قلم و تیغ سخن و در عرصه عملی، تجهیز به اسلحه رزم و آموختن شیوه‏های نوین آن، لازمِ انتظار حقیقی است و کسی که میان این دو عرصه را جمع کند و به سلاح مناسب هر یک مسلح شود، به اجر هر دو جهاد نائل آید: «طوبی لَهُم وحُسنُ مَأب» البته بخش مهمّ پیروزی آن حضرت مرهون رشد فرهنگی جامعه بشری است.

نتیجه آنکه معنای عمیق انتظارِ موجودِ موعود در مکتب اهل بیت‌(ع)از سویی اقتدا به سنّت امامان هدایت(ع)و از سوی دیگر، مسلّح بودن یا مسلّح شدن به سلاح علم و ایمان برای مجاهده در راه خداست. این عبادت والا، عرصه‏های گوناگونی دارد که در هر یک عنصر انتظار تجلی خاصی دارد و به شیوه‏ای متفاوت مطرح می‏گردد.

عرصه فرهنگ از اساسی‏ترین عرصه‏ هایی است که در زمینه‏ سازی طلوع شمس مهدوی(عج)مؤثر است، از این‏رو دریافت فهم صحیح انتظار در این عرصه، سهمی اساسی در تصحیح فرهنگ انتظار دارد. امام باقر(ع) فرمود: «رحم الله عبداً حبس نفسه علینا! رحم الله عبداً أحیا أمرنا». این سخن نورانی، نمود روشنی از جلوه انتظار حقیقی در عرصه فرهنگ را به نمایش می‏گذارد؛ چرا که انسان منتظر در این عرصه باید خویش را در محدوده اوامر الهی نگه‌دارد و از قلمرو دستورهای قرآن و عترت تجاوز نکند.

امروزه، تلاش شیعیان واقعی و منتظران راستین حضرت بقیه الله(عج) باید بر احیا و انتشار معارف و مآثر قرآن و عترت(ع) متمرکز شود. حقیقت انتظار در این عرصه آن است که منتظر معتقد و عارف به حضرت ولی الله اعظم(عج) براساس معرفتش امر آنان را احیا کند و خویشتن را در محدوده اوامر ایشان مقیّد سازد تا فیض الهی از باطنش جوشیده، در ظاهرش تجلی یابد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۰
lesane sedq

اسارت

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۹ ق.ظ

معمولا از هر چیزی که موجب وابستگی میشه بیزارم ، شاید بخاطر حس اسارت باشه شایدم بخاطر اینکه معمولا وابستگی ها معمولا در فضایی به دور از عقلانیت ایجاد میشن و به دنبال خودشون آسیب های زیادی رو به دنبال دارن.

یکی از چیزهایی که موجب وابستگی میشه رسم و رسوم و یا همون سنت های عرفی هستن. شاید  شما هم برخورد داشتید با کسانی که تصور می کنند استقلال فکری دارند اما موقع تصمیم گیری که می رسه به تنها چیزی که توجه نمیکنند عقل و خرد خودشونه و چنان پابند رسم و رسوم هستند که انگار وحی منزله و  دست برداشتن از این سنت ها براشون حیثیتیه.

تجربه شخصی بهم میگه ، اونچه برای این افراد دارای اولویته، حرف وحدیث مردمه. معمولا این افراد برای خودشون، شخصیت و پرستیژ مردم پسندی رو ساختند که فکر می کنند نگه داشتن اون بوسیله رعایت تمام و کمال آدابیه که همون مردم پایه ریزی کردند. حتی برخی ، مفاهیمی چون ادب و احترام رو خلاصه میکنن در رعایت این رسوم.

شاید در بین سنت های عرفی، سنتی که دارای فواید و آثار مثبت باشه هم پیدا بشه اما اونچه بیشتر به چشم میاد ضررهای اونه که مهمترین اون سخت کردن زندگی و دست و پاگیرکردن اونه و همچنین عادت کردن به این موضوع که وقت زیادی از زندگی رو صرف تفهیم و برگزاری این آداب کنیم در صورتی که میشه به جای اون همه اتلاف وقت و انرژی ،تلاش خودمون رو برای رشد و تعالی صرف کنیم.

این موضوع مدت هاست که ذهنم رو درگیر خودش کرده بود تا اینکه با نظر استاد شهید مرتضی مطهری  دراین رابطه برخورد کردم:

« تقید به آداب و رسوم عرفی در نشستن و برخاستن ها، در رفت و آمد ها ، در معاشرت ها و در لباس پوشیدن ها و امثال این ها بار زندگی را سنگین و آهنگ حرکت را کند میکند.

حرکت در میدان زندگی مانند شناوری در آب است، هرچه وابستگی کمتر باشد امکان شناوری بیشتر است و وابستگی های زیاد این امکان را سلب و خطر غرق شدن پیش می آورد.» (سیری در نهج البلاغه ص 235)

بقول حافظ:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود            ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۹
lesane sedq

زنگ خطر

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۲ ق.ظ

نمیدونم کتاب سیری در نهج البلاغه استاد شهید مرتضی مطهری رو خوندیدید یا نه ؟ به نظرم یکی از کتابهاییه که لذت مطالعه رو در جان آدم بجا میذاره . این کتاب به معرفی بخشهای مختلف نهج البلاغه میپردازه و با دقتی ستودنی دیدگاه های امیرالمومنین علی علیه السلام رو در مسائل مختلف تبیین میکنه.

قسمتی از این کتاب که جمله به جمله اش مثل سایر آثار استاد جای تامل داره:

« انسان خصیصه‏ ای دارد که ایده آل جو و کمال مطلوب خواه آفریده شده است‏ در جستجوی چیزی است که پیوندش با او بیش از یک ارتباط معمولی باشدبه عبارت دیگر : انسان در سرشت خویش پرستنده و تقدیس کننده آفریده‏
شده است و در جستجوی چیزی است که او را منتهای آرزوی خویش قرار دهد و" او " همه چیزش بشود .
اینجا است که اگر انسان خوب رهبری نشود و خود از خود مراقبت نکند ،ارتباط و " علاقه " او به اشیاء به " تعلق " و " وابستگی " تغییرشکل می‏دهد ، " وسیله " به " هدف " استحاله می‏شود ، " رابطه " به‏ صورت " بند " و " زنجیر " در می‏آید ، حرکت و تلاش و آزادی مبدل به‏ توقف و رضایت و اسارت می‏گردد .
اینست آن چیزی که نبایستنی است و برخلاف نظام تکاملی جهان است و ازنوع نقص و نیستی است نه کمال و هستی ، و اینست آن چیزی که آفت انسان‏ و بیماری خطرناک انسان است و اینست آن چیزی که قرآن و نهج البلاغه‏ انسان را نسبت به آن هشدار می‏دهند و اعلام خطر می‏کنند

(سیری در نهج البلاغه ص 271)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۲
lesane sedq

حکمت تمام

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۵۴ ب.ظ

حضرت آقا در یکی از درساشون این حدیث امیرالمومنین علی علیه السلام رو شرح دادن که از نظر ایشون این حدیث حکمت تمامی است که همه ضررهایی رو که متوجه جامعه میشه در اثر مواردی است که در این سخن حکیمانه حضرت بیان شده . ما به نقل از سایت معظم له اون رو  نقل میکنیم البته کمی خلاصه تر:

هرکس این چهار صفت رو از خود دور کنه هیچ حادثه ناخوشایندی متوجه او نمی شود:

1 - عجله یعنی بدون تأنی و دقت تصمیم گیری کند یا کاری را اجرا نماید. عجله غیر از سرعت در عمل است.

2 - لجاجت ، یکی از مسائل خطرناک و بلا های دامنگیر ، اصرار و پافشاری ناحق در مساله ایست که چون این حرف را گفته و یا چنین موضعی را اتخاذ کرده حاضر نیست عقب نشینی کند ولو خلاف آن ثابت شود.

3 - مغرور شدن و خود شگفتی که انسان نقصها و ضعفهای خود را ندیده و احیانا محسناتش را بزرگ بشمرد.

4 - کاهلی و سستی یعنی کار امروز را به فردا افکندن و تاخیر انداختن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۵۴
lesane sedq