می خواهم امشب کمی تأخیر بیندازم قران به سرگرفتنم را.
عیبی که ندارد؟
دارد؟
تو قرآنت را به سر بگیر
من سراپا گوش می شوم
تا « بک یا الله » هایی را که می گویی
با بند بند وجودم بشنوم.
دوست دارم قرآن را که در برابرت باز
می کنی
ببینم کدام آیه می آید
و نگاه تو به آیه ها چه شکلی است.
من فقط صدای قرآن خواندنت را
نمی خواهم
دوست دارم قرآن دیدنت را هم ببینم
چون می دانم حتی از تماشای قرآن تو هم
می شود جان گرفت.
صبر می کنم و صبر می کنم
تا قرآن به سر گرفتنت تمام شود
سرم را کج می کنم
و در حالی که اشک هایم پشت هم جاری است می گویم:
آقا!
می شود همان قرآنی را که به سر گرفتی
بدهی به من؟
التماست می کنم و می گویم:
سحر دارد تمام می شود
و من هنوز قرآن به سر نگرفته ام.
قرآنت را بده
که من دوست دارم فقط با قرآن تو
خدا را صدا بزنم.
قرآن تو را اگر بگیرم
گمان نمی کنم که دیگر نیازی به قسم باشد.
همین که قرآن تو به دستم رسید
دستم می شود مشکل گشای عالم
و وقتی گذاشتم روی سرم
فکرم می شود روشنی بخش راه های تاریک .
آقا! امشب پس از این شب بخیر ، نمی خوابم
شب قدر است.
می خواهم به تو شب بخیر بگویم
که سرنوشتم بخیر شود.
شب بخیر بخیر ترین سرنوشت من!
محسن عباسی ولدی
یک ماهیگیری کنار دریا خوابیده بود. کسی آمد او را بیدار کرد و گفت: بلند شو و ماهی بگیر.
جواب داد: ماهی گرفتم و ناهار هم خوردم.
گفت: بیشتر بگیر.
جواب داد : برای چه؟
گفت: بیشتر که گرفتی ، می فروشی . کم کم یک تور می خری. بعد که بیشتر صید کردی، می توانی کِشتی ماهیگیری بخری. آن وقت راحت استراحت می کنی!
جواب داد: تو مرا از خواب بیدار کردی؛ همین الان هم داشتم استراحت می کردم!!
چرخه توسعه مادی، آخرش همین است. البته کسی مخالف با پیشرفت نیست؛ ولی پیشرفت غیر از سرگردانی و حیرانی و پیچیده تر کردن حرکت است. پیچیده تر شدن حرکت که تکامل و پیشرفت نیست.
اگر کسی از ولایت، فاصله گرفت، نتیجه فاصله گرفتن از محیط ولایت، تِیه و سرگردانی است. مثل بنی اسرائیل که چهل سال سرگردان شدند؛ « فانّها محرّمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض» واقعا انسانی که وارد محیط ولایت نمی شود، مبتلا به تیه و سرگردانی می شود؛ می رود و می گردد ولی باز سر جای اول خودش قرار دارد! وادی بیرون ولایت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) وادی سرگردانی است. مثل یک مورچه ای که روی عبای من می آید ما بلند می شویم و می رویم؛ این بیچاره باید یک عمر بدود به جای اول خودش برسد!»
آیت الله سید محمدمهدی میرباقری - 93/3/24
حضرت والد[آیت الله ناصری حفظهالله] می فرمودند: مدرسه آخوند در نجف یک متولّی داشت که به طلبه ها بسیار سخت می گرفت. آن زمان، برق خیلی کم بود. روزی یکی از طلبهها چراغ اتاقش را روشن می گذارد و می رود. متولّی خیلی ناراحت می شود و شروع به داد و بیداد می کند و به آن طلبه می گوید: چرا چراغ اتاق را روشن گذاشتی و رفتی؟ آن طلبه هم جرأت نمی کند حرفی بزند؛ امّا به اتاق میرود و چراغ را روشن می گذارد و می خوابد تا متولّی را مثلاً اذیت کند.
او در خواب، امام زمان علیهالسلام را می بیند و حضرت می فرمایند: چراغ را چرا روشن گذاشتی؟ می گوید: آقا من چهل هفته مسجد سهله آمدم و شما را ندیدم! می فرمایند: چراغ را چرا روشن گذاشتی؟ می گوید: آقا چقدر من سهله آمدم، گریه کردم، نماز خواندم؛ امّا شما را ندیدم. حضرت دوباره فرمودند: ما شما را آنجا ندیدیم، چراغ را چرا روشن گذاشتی؟
عالم باطن، غیر از جسم و ظاهر است. حضور و محضر لازم است. گویا غیر از حضور جسمی، محضر می خواهد؛ یعنی درک و توجه لازم است. بعید است که حتی یکی از جمکران رفتنها بی جواب بماند؛ ولی باید حضور و محضر باشد.
اینکه فرمودند: شما یک قدم بیایید ما ده قدم می آییم،[۱] صدق است. اگر انسان، در تشرفات نگاه کند، می بیند که اکثر تشرفات برای افرادِ ساده و باگذشت است.
گاهی هم یک زاویه ای از این سادگی یک نوع بُلهی هست از نظر مردم که در روایت آمده است: اکثر اهل بهشت را بُلَها تشکیل می دهند.[۲]
یکی از دوستان می گفت: یک پیرمرد سیدی از اطراف نائین بود که ما مزرعه مان را به او داده بودیم. زمانی که تقسیم اراضی شد، او خم به ابرویش نیامد. آن زمان کشاورزها فقری را که تحمل کرده بودند، در تقسیم اراضی جبران می کردند و زمین ارباب خود را می گرفتند. دوست ما می گفت: این سید که بسیار پاک و زلال بود، یک سفر با چند نفر به مکه می رود. همراهان او شبی او را با ماشین به حرم می برند و آن شب در حرم، گم می شود. گویی منزلشان هم دور بوده است.
آن سید همیشه می گفته: اگر امام زمان علیهالسلام را ببینم دو سؤال از آن حضرت می پرسم؛ یکی این که آیا من سید هستم یا نه؟ و دیگر اینکه حج امسال من قبول شده یا نه؟
آن شب، او گم می شود. آن زمان، هنوز برق نبوده است؛ لذا کم کم چراغهای مسجدالحرام را خاموش می کنند. او گوشها ی از مسجدالحرام با حالت تحیّر نشسته بوده که می بیند آقایی جلویش ایستاده است. آقا در همان ملاقات اول فرمودند: حاج سید حسن! سلام علیکم. او بی سواد بوده؛ ولی می گوید: به نظرم آمد که هر دو سؤالم در این خطاب جواب داده شد.[۳] بعد فرمودند: چرا نشسته ای؟ گفتم: گم شده ام. فرمودند: بلند شو تا تو را به خانهات ببرم.
این یک نمونه از انسانهای ساده و بی آلایش است.
———————————————————————————————–
[۱]. وَ مِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَلَیْهِ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ: «مَنْ تَقَرَّبَ إِلَى اللَّهِ شِبْراً تَقَرَّبَ إِلَیْهِ ذِرَاعاً، وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَى اللَّهِ ذِرَاعاً تَقَرَّبَ إِلَیْهِ بَاعاً، وَ مَنْ أَقْبَلَ إِلَى اللَّهِ مَاشِیاً أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَیْهِ مُهَرْوِلًا» (المجازات النبویه ؛ ص۳۳۷)
[۲]. أکثر أهل الجنه البله؛ بدرستى که بیشترین أهل بهشت ابلهان باشند. (أمالی المرتضى ؛ ج۲ ؛ ص۴۵۳) توضیح: قیل: هم الذین غلبت علیهم سلامه الصدور و حسن الظنّ بالناس؛ لأنّهم أغفلوا أمر دنیاهم فجهلوا حِذْق التصرّف فیها و أقبلوا على آخرتهم فشغلوا أنفسهم بها، فاستحقّوا أن یکونوا أکثر أهل الجنّه، فأمّا الأبله- و هو الذی لا عقل له- فغیر مراد فی الحدیث»؛ گفته شده ابله در روایت به معنای کسانی هستند که سلامت صدور و حسن ظن به مردم در آن ها غالب باشد؛ زیرا آنها در امر دنیایشان غافل شدند و به آخرت رو آوردند، پس مستحق این شدند که اکثر اهل بهشت از این ها باشند و اما ابله به معنای بی عقل، در این روایت مراد نیست. (النهایه، ج ۱، ص ۱۵۵ (بله))
[۳]. حضرت به او فرمودند: «حاج سید حسن»؛ یعنی هم حج تو قبول شده است و هم تو سید هستی!
برگرفته از:
http://bonyadhad.ir/15286