... و جعلنا لهم لسان صدق علیّا

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

بصیرت

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۴۷ ب.ظ

چند سال پیش پژوهشی انجام دادم در خصوص بصیرت ، فایلش در زیر برای دانلود گذاشتم شاید مورد استفاده قرار بگیره.

دریافت
حجم: 647 کیلوبایت



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۷
lesane sedq

بازگشت محبت

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۱۶ ب.ظ


در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.


معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل."

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درم
ان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زود
ى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.


خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام..

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد!


ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید...
 «مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۶
lesane sedq

قصه دیدار2

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۲ ق.ظ
به‌مناسبت دیدار دانشجویان با رهبرمعظم انقلاب

مستند «قصه دیدار» - قسمت دوم

http://snn.ir/NSite/FullStory/?Id=254914&Serv=12&SGr=137

خبرگزاری دانشجو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۰۲
lesane sedq

پیـــــــــــــــــــــــاز

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۹ ق.ظ

تا حالا پیاز پوست گرفتین؟ crying

تا حالا پیاز رنده کردین؟ cryingcrying

تا حالا پیاز خرد کردین؟ cryingcryingcrying

ولی مطمئنا این یکی رو انجام ندادین!!!!!!

دریافت
حجم: 3.91 مگابایت

راه جدید جهت اثبات مرد بودن!!!!!!!!    امتحان کنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۹
lesane sedq

صلوات

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۲ ق.ظ

دریافت
حجم: 4.97 مگابایت
صلواتی بسیار زیبا ،حتما بشنوید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲
lesane sedq

کرم حلزون

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۴ ق.ظ

خاطره قبلی رو تعریف کردم دلم نیومد از این یکی بگذرم.

یه روز رو دست پسر سه ساله فامیل نزدیک! کرم نرم کننده زدم.

بلافاصله برگشت بهم گفت:« کرم حلزونه؟ از وقتیکه از این کرم استفاده می کنم پوستم خیلی نرم شده.»

اینم تاثیر تبلیغات!!!!!!!!!!!

اینم تاثیر حلزون !!!!!!!!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۴
lesane sedq

همرنگ جماعت

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ

جای شما خالی! شب قدر بیست و یکم، مسجد محل بودیم ، همراه پسر هفت ساله فامیل نزدیک! موقع قرآن سر گذاشتن پرسید: همه دارن گریه می کنن؟

گفتم : آره.

گفت: یه دستمال بهم بده.

ما هم یه دستمال بهش دادیم. یه دفعه دیدم دستش گذاشته رو صورتش و با صدا شروع کرد مثلا گریه کردن ، اوه اوه، اوه... و بعد با دستمال می کشید رو صورتش.

با اینکه صورتم خیس اشک بود ولی از این کارش خنده ام گرفت و تا آخر مراسم اون شب تا یاد این کارش می افتادم ناخوداگاه خنده ام می گرفت. گفتم خداکنه همیشه تو این جور کارا بخوای همرنگ جماعت بشی!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۳
lesane sedq

قد شتر!!!!!!!!

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۴۱ ق.ظ

این چند شب احیا، حاج آقای مسجد ما خیلی تاکید داشتند روی مظالم یا حق الناس. همون حرفایی که همه ما خوب میدونیم و خیلی شنیدیم که خدا این شبا ازمون میگذره، دعامون مستجاب میکنه، توبه مون رو قبول میکنه و ... ولی به یه شرط . اونم اینکه حق الناسی به گردنمون نباشه و حق کسی رو ضایع نکرده باشیم.

نکته جالب، روایتی بود که ایشون بیان کردن. اونم در وصف رعایت حقوق حیوانات ، چه رسد به انسان ها.

ما که واسه اولین بار بود می شنیدیم  شاید خوندنش برای شما خالی از لطف نباشه.

(نقل به مضمون): « روزی پیامبر صلوات الله علیه و اله از راهی میگذشتند شتری را میبینند که بر پشتش باری نهاده شده و صاحبش مدتی آنرا معطل گذاشته بود.

پیامبر به حاضران میگویند به صاحب شتر بگویید خود را  آماده کند برای روزی که باید جواب معطل کردن این حیوان را بدهد.»

اینجا بود که داغ دل ما تازه شد و در دل گفتیم: ای کاش بعضیا خصوصا تو این ادارات و مراکز..... (فعلا نام نمیبریم و از رسانه ای کردن این مراکز بــــــــــــوق خودداری بعمل می آوریم) قد شتر برای مخاطبین و مراجعینشون حساب باز میکردن .(بلا نسبت شما)، خب چی بگم دلم خیلی گرفته ازشون، خیلییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۱
lesane sedq

دروازه های رحمت

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ

اگر همه درهای این دنیای جهنمی راکه هیچ،

اگر هشت در بهشت را هم به رویم ببندی

باز دلخوشم به دروازه های رحمتت

که به رویم خواهی گشــود.

خــــــــــــــــــــــــــــــدا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۷
lesane sedq

دعای جوشن کبیر با صدای اباذر الحلواجی

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۵۰ ق.ظ

دریافت
حجم: 52 مگابایت


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۵۰
lesane sedq