... و جعلنا لهم لسان صدق علیّا

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۱ مطلب با موضوع «دست نوشته ها :: اشعار و خاطرات لسان صدق» ثبت شده است

زیباترین معنا برای عـــــــــــشق ...

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۷ ق.ظ

 

حتی اگر نباشی می آفرینمت

 

چونان که التهاب بیابان، سراب را

 

قیصر امین پور

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۳۷
lesane sedq

العجل ...

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ق.ظ

سوختم

برای نیامدنت

مگر می شود

یک شب قدر

یک مطلع الفجر

بگذرد

اما نتیجه اش تو نباشی

....

بر پایم که نه

بر سر می زنم

برای نیامدنت

العجل العجل

یا مولای

یا صاحب الزمان

 


 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۱۰
lesane sedq

به همین نزدیکی

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ق.ظ

... و به اینجا که می رسم

روی سخنم با توست:

أین فرجک القریب؟

آین فرجک ال...؟

أین ...؟

جوابم اما با خدای توست

کاش استجابت کند با:

« و انّه قریب »

همین جمعه

به همین نزدیکی

 

أین فرجک القریب

 

 


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۴۲
lesane sedq

نماز باران

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

دیروز سر کلاس بحث نماز باران بود. بچه ها گفتند جمعه قبل بعد از نماز جمعه، نماز باران خونده شد و بعدش بجای باران ، باد شدیدی وزید. می خندیدن و می گفتن اگه یه بار دیگه نماز باران بخونن حتما طوفان میشه.

دیشب رحمت خدا نازل شد و تا نیمه شب ادامه داشت. با خودم گفتم خدا آبروی بنده هاشو میخره اگرچه روسیاه ترین باشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۲۴
lesane sedq

امام حسین آب پیدا کرده!!!

شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ق.ظ

با پسر کوچولوی فامیل نزدیک که تاسوعا و عاشورای حسینی مهمون ما بود صحبت می کردم . از پیش دبستانی و دوستان و مربی پیش دبستانی. لابه لای صحبت هاش خاطره ای رو تعریف کرد که خیلی برام جالب بود.

می گفت معلممون گفته بود که  امام رو بکشیم . من  امام حسین رو کشیدم که دستاش رو به آسمون بود و داشت دعا می کرد .

معلممون گفت: این کیه ؟

گفتم : امام حسینه.

گفت: داره چیکار میکنه؟

گفتم داره خدارو شکر میکنه.

گفت واسه چی؟

گفتم آخه امام حسین آب پیدا کرده!!!!

می گفت معلممون منو بوسیده.

گفتم: فدای لب عطشانت یا حسین که بچه ها هم طاقت شنیدن عطش تو رو ندارن و با ذهن پاکشون می خوان قصه عطش رو خوب تموم کنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۱۱:۳۲
lesane sedq

کرم حلزون

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۴ ق.ظ

خاطره قبلی رو تعریف کردم دلم نیومد از این یکی بگذرم.

یه روز رو دست پسر سه ساله فامیل نزدیک! کرم نرم کننده زدم.

بلافاصله برگشت بهم گفت:« کرم حلزونه؟ از وقتیکه از این کرم استفاده می کنم پوستم خیلی نرم شده.»

اینم تاثیر تبلیغات!!!!!!!!!!!

اینم تاثیر حلزون !!!!!!!!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۴
lesane sedq

همرنگ جماعت

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ

جای شما خالی! شب قدر بیست و یکم، مسجد محل بودیم ، همراه پسر هفت ساله فامیل نزدیک! موقع قرآن سر گذاشتن پرسید: همه دارن گریه می کنن؟

گفتم : آره.

گفت: یه دستمال بهم بده.

ما هم یه دستمال بهش دادیم. یه دفعه دیدم دستش گذاشته رو صورتش و با صدا شروع کرد مثلا گریه کردن ، اوه اوه، اوه... و بعد با دستمال می کشید رو صورتش.

با اینکه صورتم خیس اشک بود ولی از این کارش خنده ام گرفت و تا آخر مراسم اون شب تا یاد این کارش می افتادم ناخوداگاه خنده ام می گرفت. گفتم خداکنه همیشه تو این جور کارا بخوای همرنگ جماعت بشی!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۳
lesane sedq

دروازه های رحمت

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ

اگر همه درهای این دنیای جهنمی راکه هیچ،

اگر هشت در بهشت را هم به رویم ببندی

باز دلخوشم به دروازه های رحمتت

که به رویم خواهی گشــود.

خــــــــــــــــــــــــــــــدا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۷
lesane sedq

زمزمه

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ق.ظ

زمزمه این روزهای من :

 

شکم خالی شد

اما هنوز دل پر است از غیر تــــــــــــو

نکند نسخه رمضانت هم جواب ندهد مرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۷
lesane sedq

رابطه من با .....

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۴۹ ق.ظ

چند جلسه ای هست که دارم میرم دانشگاه . البته دقیقترش ، میرم خوابگاه دانشجویی برای گپ و گفت با دانشجوها.

راستش رو بخواهید از بین چند دانشگاهی که قرار بود بچه ها هرکدوم یکیش رو قبول کنن ، ظاهرا همه از رفتن به این دانشگاهی که ما الان داریم میریم فراری بودن ، خصوصا خود بچه های دانشجو طوری از دانشگاه ..... حرف میزدن که انگار واقعا هیچ امیدی به کار تو این دانشگاه نداشتن.

این نا امیدی اونا ، منو امیدوارتر کرد که همین دانشگاه رو انتخاب کنم. قبل از اینکه خودم بگم مسئول ......خودشون بنده رو انتخاب کردند  . ما هم گفتیم به امید خدا.

شب اولی که رفتم حدود ده نفری اومده بودن. موضوع  اولین جلسه رو خودم انتخاب کردم  تا بعد عکس العمل هارو ببینم و بتونم تا حدودی ارزیابی کنم. البته در پایان نظرسنجی کردم . کاملا مشخص بود که بچه ها هیچ انگیزه ای برای شنیدن حرفهای بقول معروف مثبت از هر نوعی رو ندارن.

طبق نظر خودشون قرار شد جلسه بعدی راجع به روابط دختر و پسر صحبت کنیم. دو جلسه راجع به این موضوع صحبت کردیم . بچه ها حرفاشون رو زدند بعضی ها مشاوره گرفتند اما اونچه که کاملا مشهود بود اینکه واقعا تو اون جمع هیچکدوم دنبال نگاه شرع به این قضیه نبود من هم مصلحت رو در این دیدم که این موضوع رو از جنبه های دیگه ای مورد بررسی قرار بدم  که البته این رویکرد بهتر جواب داد.

ولی این قضیه همچنان منو ناراحت میکنه چرا کار  به جایی رسیده که اصلا برامون مهم نیست که کاری که داریم انجام میدیم مثلا رابطه من با ... چه تغییری در رابطه  « من »  با « خـــــــــــــدا »  ایجاد میکنه ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۹
lesane sedq